آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 71

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2994
باردید دیروز : 1524
بازدید هفته : 10787
بازدید ماه : 13807
بازدید سال : 204215
بازدید کلی : 528913
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 19 دی 1395
نظرات

تا بیست سال پیش حتی در مخیله کسی نمیرسید و حتی انها را در سالن های عروسی نمیدیدند ...دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و شلوار های تنگ تر ...این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید . استعمار صبر و حوصله زیادی دارد ؛ بر عکس بعضی از ماها
 

لطفا به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 504
موضوعات مرتبط: مذهبی , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395
نظرات

تعدادي موش رو دانشمندان داخل يك استخر اب انداختند
تمامي موشها فقط ١٧دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧دقيقه زنده نمي مانند
تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧دقيقه تا مرگ موشها
تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از اب جمع كردند وتمامي انها زنده ماندند!!!!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت  دوباره به اب انداخته شدند !!!!!

حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟

؟؟؟؟؟؟؟

لطفا به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 530
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 1 خرداد 1395
نظرات

قَــبــرها پُـر اَست اَز جَوانانـــی كه می خواستَند دَر پـیری توبـه كُننَد !!!

 

همه ی انسان ها با هم برابرند

اما بعضی ها برابر ترند !!!

و

این را هم بخوانید و تامل کنید!  :

 

توی قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش .....

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

قصاب آشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره .سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره . سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه .شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش میگن تُوله سَگِ دوپا نِنه .

اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بذارم!!!

جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن .....

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه اینارو برا سگت نگرفته بُودی؟

جوون گفت: چرا !!

"پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه ....."

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت....

تعداد بازدید از این مطلب: 789
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : دو شنبه 27 ارديبهشت 1395
نظرات

*  *  **  *  **  *  *

*  *  **  *  **  *  *

تعداد بازدید از این مطلب: 849
موضوعات مرتبط: عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395
نظرات

بعدش وقتی بخاطر یه درد ضعیف توی مفصل فک میری پیش دکتر و دکتر بهت میگه بخاطر مکالمه ی طولانی و زیاد که بخاطر شغلت داری غضروف فک ات تحت فشاره و باید کمتر حرف بزنی که آسیب نبینه ، میبینی چقدر این حس قدرت پوشالیه . چقدر آدمی ضعیفه ، همون آدمی که تصور میکنه چرخ دنیا بدون اون نمیچرخه .

به همین راحتی . زیاد حرف نزن ! 

بازم خدا رو شکر

شعری از حضرت مولانا را تقدیم میکنم به خودم:

منبع:http://iramin.blogfa.com/

تعداد بازدید از این مطلب: 545
موضوعات مرتبط: عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : دو شنبه 18 آبان 1394
نظرات

داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی 


چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در 
گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن 
طرف می برد
.
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:

تعداد بازدید از این مطلب: 722
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394
نظرات

آنچه از سر گذشت؛شد سرگذشت !!!

حیف بی دقت گذشت ؛ اما گذشت !!!

تا كه خواستیم یك دو روزی فكری كنیم ،

بر در خانه نوشتند «درگذشت»

آیه الله مجتهدی

تعداد بازدید از این مطلب: 707
موضوعات مرتبط: عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : دو شنبه 2 شهريور 1394
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 1082
موضوعات مرتبط: عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 2 خرداد 1394
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 463
موضوعات مرتبط: مذهبی , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394
نظرات

gollgoll

تعداد بازدید از این مطلب: 580
موضوعات مرتبط: مذهبی , عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : دو شنبه 23 فروردين 1394
نظرات

گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی

و میگویی ﺧــ♥ــﺪﺍیـا

تنها تو را دارم ، تنهایم مگذار

 

 برداشت از : http://tanhaomidamkhoda.mihanblog.com

تعداد بازدید از این مطلب: 523
موضوعات مرتبط: مذهبی , دانستنی ها , عکس , تلنگر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 14 دی 1393
نظرات

گرگ ها همراه و انسانها غریب!

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!   

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

لطفا به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 594
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , شعر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : سه شنبه 25 آذر 1393
نظرات

ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﻮﺍﯾﺪ ﮔﺎﻭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﯿﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺍﺳﺖ:

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻭ ﻋﺮﺽ ﺗﺸﮑﺮ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺑﯽ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ؟!

ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ می گیرم ﻭ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.

تعداد بازدید از این مطلب: 752
موضوعات مرتبط: سرگرمی , تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 8 آذر 1393
نظرات

زن ظرف سکون و آرامش است، اگر مردی از خداوند آرامش و قرار را طلب می کند، خداوند می گوید:  همسر اختیارکن، آنهم همسری مناسب خود، چون همسر به جامه می ماند، و جامه باید مناسب تن باشد، نه کوتاه و نه بلند، نه تنگ و نه گشاد، و هم باید متناسب با رنگ پوست باشد و هم از جنسی حلال و طیب فراهم شده باشد، همانگونه که پوشیدن برخی جامه ها مثل لباسی که از پوست بدن خوک باشد نجس و حرام است، یا حتی جامه ای که از پوست گوسفندی مردار باشد، که آن نیز جایز نمی باشد، زن نیز چون پوشش است و باید از راه حلال و شرعی در اختیار مرد قرار گیرد.
وگرنه زنی که در هر پارک و یا پارتی خود را هر لحظه به یکی عرضه می کند و سرانجام نیز به همسری یکی در می آید جز فتنه و نا آرامی با خود چیزی به ارمغان ندارد:

ادامه مطلب را ببینید

تعداد بازدید از این مطلب: 619
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 1 آبان 1393
نظرات

جوانمردی

اسب سواری، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت: ... اسب را بردم، و با اسب گریخت!

اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد:

تو، تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی!

اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد چلاق اسب را نگه داشت. مرد سوار گفت :

هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند...

javanmardi

لطفا به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 721
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 12 تير 1393
نظرات

پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر

حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر

دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر

گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر»


جامي

تعداد بازدید از این مطلب: 702
موضوعات مرتبط: تلنگر , شعر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : سه شنبه 21 آبان 1392
نظرات
داستان شگفت آور از عاقبت غلبه بر هوس جنسى
تهيه وتنظيم: واحد تحقيقاتى گل نرگس

ناشر/شميم گل نرگس 
نوبت چاپ /هشتم ناشر 
تاريخ چاپ /آذر 1388 
تيراژ/3000 جلد 

دانشگاه علمى كاربردى يارتوس 
اصول سرپرستى 
استاد/جناب آقاى ياراحمدى 
گردآورنده/يونس حسين زاده 

گل نرگس 
مركز پخش 7744289-0251(15خط)

قم- صندوق پستى :3591-37185 

تعداد بازدید از این مطلب: 796
موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
نظرات

تجربه ...

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد ؛
به من گفت نرو که بن بسته ! گوش نکردم ، رفتم .
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم ، پیر شده بودم .

 

تعداد بازدید از این مطلب: 798
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
نظرات

سفر زیارتی ، سیاحتی ، همیشگی آخر...

تعداد بازدید از این مطلب: 819
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : چهار شنبه 13 شهريور 1392
نظرات


خدا اینجاست

برای بزرگنمایی متن روی تصویرکلیک کنید.

 

زیباساز

 منبع:http://www.asreiman.com

تعداد بازدید از این مطلب: 782
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 2 شهريور 1392
نظرات
یک قدم

عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟
فرمود: یک قدم
گفتند: این یک قدم کدام است؟
فرمود: پا بگذار روی خودت

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1050
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392
نظرات

سالها پیش در یکی از سرزمینهای دور یک آقای بسیار سنتی بود که با همسر بسیار مدرنش زندگی می کرد.همسر مدرن آقای سنتی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود،درست سه ساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچار بحران هویت شده و فهمید در این تضاد سنت و مدرنیسم موجود در خانه ی آقای سنتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیای حسابی خواهد شد.به تابلوهای کوبلن و مبلهای استیل و میزهای کنده کاری شده و آباژور منگوله دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می کرد و حرص می خورد.با خودش می گفت:بعد از یک عمر مارکز و پاز و روبلس خواندن شدیم شمس الملوک.
سرانجام در یک صبح درخشان پاییزی ساعت 8 صبح که آقای سنتی سنگک داغ و چای قندپهلو را خورده بود،ولی هنوز سرکار نرفته بود،خانم مدرن نه گذاشت نه برداشت و گفت:

تعداد بازدید از این مطلب: 1040
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 25 مرداد 1392
نظرات

خانم...شماره بدم 

زیباساز

تعداد بازدید از این مطلب: 844
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392
نظرات

 

منبع:http://jamnews.ir

تعداد بازدید از این مطلب: 750
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : سه شنبه 4 تير 1392
نظرات

 بي خبري , خوش خبري

No news is Best news

 

ضرب المثل هاي ايراني همراه معادل انگليسي

 

شتر ديدي , نديدي

You see nothing, You hear nothing

تعداد بازدید از این مطلب: 778
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 31 خرداد 1392
نظرات

 روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند:

 جواب داد:

 اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

 

 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10

 

 

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰


 

اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =1000

 

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق)

 

چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ

 

 

نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

منبع:http://molindia.mihanblog.com


تعداد بازدید از این مطلب: 702
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 24 آذر 1391
نظرات

 

 

 

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.

 

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.

 

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید:

 

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
 


به نقل از حاج محمد اسماعیل دولابی

 

منبع:http://rahmat14.blogfa.com

تعداد بازدید از این مطلب: 738
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 20 آبان 1391
نظرات

 حضرت علی (ع) :

هر که ایمان داشته باشد به اینکه هر چه که خداوند متعال مقرر داشته است به او می رسد , دلش آرام می گیرد.

 

 

بزرگ ترين عيب آنكه چيزي را در خود داري، بر ديگران عيب بشماري ! حضرت علی(ع)
 
 
 
با مردم آنگونه معاشرت كنيد، كه اگر مرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد، با اشتياق سوي شما آيند.
 
حضرت علی(ع)
تعداد بازدید از این مطلب: 900
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 7 آبان 1391
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 1200
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : چهار شنبه 3 آبان 1391
نظرات

جملات الهام بخش و مفهومی درباره زندگی

تعداد بازدید از این مطلب: 820
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : چهار شنبه 19 مهر 1391
نظرات

کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه،

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .

 

درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
 مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .

 

 

 


 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 845
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 9 تير 1391
نظرات

مذهبی

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

 

خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد

اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟…

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را …

*** مـادر***

صدا کنی

منبع:http://planet.iranskin.com/

تعداد بازدید از این مطلب: 883
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 190 صفحه بعد

********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود