چه ساده در میان خنده های دیگران با گریه های خود به دنیا می آییم واذان در گوشمان میخوانند و بعد در میان گریه های دیگران از این دنیا میرویم و نماز برایمان میخوانند و در این میان معمایی میسازم به نام زندگی آن هم چقدر کوتاه
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در
گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن
طرف می برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. در حال مستاصل شد... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
مجموعه یSteps to Understandingکه یک مجموعهشامل داستانهای متنوع و متعدد انگلیسی بوده که از سطحمقدماتیتاپیشرفتهادامه دارند. این مجموعه به همراه فایل های صوتی آن برای تقویت مهارت خواندن, درک مطلب و بهبود قدرت شنیداری و همچنین یادگیری لغات انگلیسی بسیار سودمندخواهند بود. هر درس شامل یک داستان بوده که در ادامه تمرینات مختلف نظیر سوالات بله / خیر برای زبان اموز قرارداده شده است تا به سنجش دانسته های خود از درس بپردازد و به یادگیری بیشتر درس یاری می رسانند . در انتهای هر کتاب هم فهرست لغات قابل مشاهده است.
کلمه ها عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند به عبارت ساده آن چه می گویی فکری است که بیان می شود. کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.
اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم..
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند! به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (با خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین می برد بلکه نیروی مثبت و سازنده ای را به افراد هدیه می دهیم.
مثال:
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بود
مردجوانی آخرین روزهای دانشگاه راسپری میکردوبه زودی فارغ التحصیل می شد.
چندماه بودکه یک اتومبیل اسپرت بسیارزیباچشمش راگرفته بود.ازآنجایی که میدانست پدرش به راحتی قدرت خریدآن ماشین راداردبه اوگفت: داشتن این اتومبیل همه ی آرزوی اوست.
بانزدیک شده روز فارغ التحصیلی مردجوان دائمابه دنبال علایمی حاکی ازخریدماشین بود.
بالاخره درصبح روزفارغ التحصیلی پدراورابه اتاق خودفراخواندوبه اوگفت:که چقدرازداشتن چنین فرزندی به خودمی بالدوچقدراورادوست دارد.سپس هدیه ای راکه بسیارزیباپیچیده بودبه دست اوداد.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین