آیا تا به حال شنیدهاید که میگویند عدد تقدیر فلانی مثلا ۵ است یا .... و آیا تا به حال درصدد این برآمدهاید که عدد تقدیر خودتان را داشته باشید و خودتان آن را به دست آورید؟ اگر دوست دارید عدد تقدیر خود را به دست آورید مراحل زیر را به دقت عمل کنید و در آخر ، تفسیر عدد تقدیر خود را بخوانید.
ریشه این ترس را یکى از دو چیز تشکیل مىدهد: 1 - بسیارى از مردم مرگ را به معناى فنا و نیستى و نابودى تفسیر مىکنند. بدیهى است که انسان از فنا و نیستى وحشت دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، حتماً از آن گریزان خواهد بود. از این رو حتى در بهترین حالات زندگى، فکر مرگ، شهد زندگى را در کام او زهر مىکند و همیشه از این نظر نگران است.
بی اختیار گریم گرفت…این اولین کتاب داستانی بود که میخوندم ۷ سالم بود
توضیحات : دخترک کبریت فروش نام داستان کوتاهی از نویسنده و شاعر بنام دانمارکی، هانس کریستیان آندرسن است که نخست در دسامبر ۱۸۴۵ به چاپ رسید. این داستان دربارهٔ دخترک کبریتفروش فقیری است که در سرمای منجمدکنندهٔ شب سال نو سعی دارد تا کبریتهایش را به مردمی که مشغول خرید هستند بفروشد اما کسی به او توجهی نمیکند و او که در پایان شب یکه و تنها در خیابان باقیمانده است با روشن کردن تکتک کبریتها و دیدن رویاهایش در نور آنها در گوشهٔ خیابان از سرما جان میسپارد.
زن ظرف سکون و آرامش است، اگر مردی از خداوند آرامش و قرار را طلب می کند، خداوند می گوید: همسر اختیارکن، آنهم همسری مناسب خود، چون همسر به جامه می ماند، و جامه باید مناسب تن باشد، نه کوتاه و نه بلند، نه تنگ و نه گشاد، و هم باید متناسب با رنگ پوست باشد و هم از جنسی حلال و طیب فراهم شده باشد، همانگونه که پوشیدن برخی جامه ها مثل لباسی که از پوست بدن خوک باشد نجس و حرام است، یا حتی جامه ای که از پوست گوسفندی مردار باشد، که آن نیز جایز نمی باشد، زن نیز چون پوشش است و باید از راه حلال و شرعی در اختیار مرد قرار گیرد.
وگرنه زنی که در هر پارک و یا پارتی خود را هر لحظه به یکی عرضه می کند و سرانجام نیز به همسری یکی در می آید جز فتنه و نا آرامی با خود چیزی به ارمغان ندارد:
ماهی گاه خام شده و به ساحل آمده و کرمکی معلق را در آب می بیند و با چه ولع و حرص و شتابی به سمت آن هجوم می آورد و دهان را گشوده تا آن را طعمۀ خود سازد غافل از آنکه در دل این کرم، قلابی تمیز جای گرفته که جانش را خواهد گرفت، چون همینکه نیش قلاب را می چشد شست صیاد خبردار شده و او را بالا می کشد و همینکه از دریا بی اختیار بیرون می زند به تب و تاب افتاده و چه لرزه ای به اندامش افکنده می شود و تازه می فهمد که چه داده و چه برداشته است. آری، دریا را با همه عظمت و وسعت داد و کرمکی کوچک برداشت! و سزای او جیزی جز در دل آتش نشستن و کباب شدن نخواهد بود. و خدا همان دریاست. اما بیاییم ما آن ماهی نباشیم و این دریای بی انتها و بیکرانه را به هوای چیزهای ناچیز نبازیم وگرنه دل آتش نشیمنگاه ما خواهد بود.
« آب حیات با خداست و دیگران جز آتش چیزی با خود ندارند. »
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین