گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پراز دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
آقا جان این روزها دلم میگیرد وقتی چادر مشکی ام را به سر می کنم و در خیابان راه میروم چقدر غریب به نظر میرسم چقدر سنگین است نگاه ها انگار از کره ای دیگر آمده ام . آقا جان نبینم اشکهایت را … آقا تو را به خانم فاطمه زهرا قسم به همه ما جوان ها کمک کن همه ما را به راه راست هدایت کن
دلتنگ یه لحظه ام
یه لحظه ی راحت روی سجاده همیشگی و دوست داشتنی
نشستن و هی با تو از خاطره ها و حال و آینده حرف زدن
و هی امیدوار بودن که تو با بارون، با باد، با اون عطر گلدون های تازه ی روی ایوون داری باهام حرف میزنی
خیلی دلتنگم خدا، خیلی
حالا فقط تماشا کن، مگه تا آسمون چقدر راهه؟
صدایی منو می خونه
صدایی که میگه: تو یک قدم بیا، من به سوی تو می دوم
از مدرسه که برگشت مثل هر روز خودش را توی بغل من جای داد و محکم از گردنم آویزون شد و گفت :
- بابا ... بابا ... میدونی برای کلاسمون اسم گذاشتن ؟
- نه عزیزم چه اسمی گذاشتن ؟
- اسم کلاس ما رو گذاشتن دوم تکاثر و اسم اون یکی کلاس رو گذاشتن دوم کوثر
ماتم برد و همین جوری زل زده بودم به صورتش و با تعجب چند بار پرسیدم دوم تکاثر ؟!!!! و اون هم هر دفعه با تعجب جواب داد بله بابا جون دوم تکاثر
از این کم اطلاعاتی سیستم مدیریت و معلمین یه مدرسه نسبت به علوم ابتدایی قرآنی ماتم تعجب کرده بودم ... هم تعجب کرده بودم و هم عصبانی بودم و هم ...
نمیتونستم از کنار این کار به راحتی بگذرم ...
بعد از اینکه آروم شدم و فکر کردم به این نتیجه رسیدم که بهترین کار اینه که برای خانم مدیر نامه ای بنویسم و این نکته رو بهشون تذکر بدم و این شد که این نامه نوشته شد ...
تقريبا پانزده سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتادساله اى به نام كربلائى محمد كاظم كريمى ساروقى داستان عجيب
(ساروق از توابع فراهان اراك است ) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجيد به اوافاضه شده به طورى كه تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجيبى كه ذكر مى شود.
عصر پنجشنبه ، ((كربلائى محمد كاظم )) به زيارت امامزاده اى كه در آنمحل مدفون است مى رود، هنگام ورود، دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند و به او مىفرمايند كتيبه اى كه در اطراف حرم نوشته شده بخوان .
مى گويد آقايان ! من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم . مى فرمايند بلى مىتوانى . پس از التفات و فرمايش آقايان حالت بى خودى عارضش مى گردد و همانجامى افتد تا فردا ...
خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و ایمان مرا به كاملترین مراتب ایمان برسان، و یقینم را فاضلترین درجات یقین ساز، و نیتم را به بهترین نیتها و عملم رابه بهترین اعمال ترفیع ده.
خدایا به لطف خود نیتم را كامل و خالص ساز. و یقینم راثابت و پا برجاى دار و به قدرت خود آنچه را كه از من تباه شده اصلاح فرماى.
خداوندا بر محمد و آلش رحمت فرست و مهماتم را كه باعث دل مشغولى من است، كفایت كن و مرا به كارى كه فردا از آن مورد سؤال قرار مىدهى بگمار، و روزگارم را در آنچه براى آنم آفریدهاى مصروف دار و از غیر خود بىنیاز ساز و روزیت را بر من بگستر و به نگاه كردن به حسرت در مال و منال و جاه و جلال توانگرانم دچار مكن و عزیزم گردان و گرفتار كبرم مساز و بر بندگى خود رامم كن و عبادتم را به سبب خود پسندى تباه منماى. و خیر را براى مردم به دستم روان كن. و كار نیكم را به منت نهادن باطل مگردان و اخلاق عالیه را به من مرحمت فرماى. و مرا از تفاخر و مباهات نگاهدار.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین