ابو الحسن، على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب، نخستین امام از ائمه اثنى عشر، دومین معصوم از چهارده معصوم (ع) و در نظر اهل سنت خلیفه چهارم از خلفاى راشدین است.
آن حضرت دومین شخص عالم اسلام پس از رسول اكرم (ص) و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصایت و ولایت آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش یكى از اصول مذهب امامیه است. اما عده اى از پیروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضایل و كرامات ایشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شیعه امامیه درباره ایشان پیدا كرده اند. این عده به غلات یعنى غلو كنندگان معروف شده اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شیعه از جاده هدایت به دور افتاده اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى گردند.
ابو طالب نام پدر ایشان بود و این كنیهاى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و این كنیه بر نام واقعى او كه عبد مناف بود غالب آمد و در تاریخ اسلام هیچگاه او را عبد مناف نخوانده اند و فقط با ابو طالب از او یاد كرده اند.
حضرت على (ع) به جز كنیه ابو الحسن به ابو تراب نیز معروف بود و این كنیه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابیده دیده بود و او را بیدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابو تراب هستى. آن حضرت این كنیه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود بسیار دوست مىداشت و آن را بر كنیه ها و القاب دیگر ترجیح مىداد. اما بنى امیه و دشمنان حضرت در این كنیه نوعى تحقیر و توهین مىدیدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزایى درباره او بكار برند. زیاد بن ابیه و پسرش عبید اللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفى این كنیه را درباره او بسیار بكار مى بردند.
مى گویند مادرش او را حیدره نام نهاده بود، اما پدرش ابو طالب نام او را به على تغییر داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خیبر در برابر مرحب خیبرى خوانده است تصریح به این معنى است، زیرا حضرت در این رجز فرموده است: أنا الذی سمتنی أمی حیدرة (من كسى هستم كه مادرم مرا حیدره نامید).
مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماى انساب نخستین زن هاشمى است كه به ازدواج یك مرد هاشمى (ابو طالب) درآمده است و صاحب فرزند شده است. این بانو را یازدهمین كسى گفته اند كه اسلام آورده و حضرت رسول(ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه پس از ابو طالب هیچكس درباره من بیشتر از او نیكى نكرده است.
تولد امام على(ع)
تولد امام على(ع) روز سیزدهم ماه رجب سال سى ام عام الفیل، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مى گویند كسى پیش از آن حضرت و پس از ایشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول (ص) در عام الفیل اتفاق افتاده باشد و عام الفیل بنا بر بعضى محاسبات با سال ۵۷۰ م. منطبق باشد، باید تولد حضرت امام على (ع) در حدود سال ۶۰۰ م. اتفاق افتاده باشد، یعنى ۲۱ سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و میلادى این تاریخها تقریبى است).
اسلام آورنده نخستین
از جمله نعمتهاى الهى در حق على ابن ابىطالب (ع) یكى آن بود كه وقتى قریش در قحطى بزرگى افتادند و ابو طالب را فرزند و عیال زیاد و توانایى مالى كم بود، حضرت رسول (ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برویم و از بار زندگى ابو طالب بكاهیم و هر كدام یكى از پسران او را برگیریم و پیش خود نگاه داریم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و هر دو پیش ابو طالب رفتند و گفتند ما مىخواهیم هر كدام یكى از پسران ترا نزد خود نگاه داریم تا این مصیبت قحطى از میان ما برداشته شود.
ابو طالب كه از میان فرزندان خود عقیل را از همه بیشتر دوست داشت گفت اگر عقیل را نزد من بگذارید هر یك از پسران دیگر مرا كه مىخواهید مىتوانید ببرید. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول(ص) امام على(ع) را و امام على(ع) نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و امام على (ع) به او ایمان آورد.
بسیارى از سیره نویسان و محدثان اهل سنت امام على(ع) را نخستین كسى مى دانند كه اسلام آورد و آنها كه خدیجه را نخستین اسلام آورنده مى دانند امام على(ع) را نخستین اسلام آورنده از مردان مى شمارند.
اینكه حضرت امیر(ع) اسلام آورنده نخستین، دست كم از میان مردان، باشد امرى طبیعى به نظر مىرسد، زیرا بنا بر روایت سیره نویسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خدیجه اعلام فرمود و خدیجه قول او را تصدیق و تأیید كرد. دومین شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مى بایست آگاه مى شد على بن ابیطالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مى كرد و در آن هنگام به اختلاف روایات میان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زید بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پیامبر(ص) بود و در همان خانه زندگى مى كرده است.
روایاتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خدیجه و امام على(ع) را در حال نماز گزاردن دیده اند و روایات دیگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام على(ع) و پنهان از نظر دیگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند.
بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته اند كه بر فرض آنكه امام على(ع) نخستین مسلم باشد چندان فضیلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زیرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ایمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ باید گفت كه این فضیلت مهمترى بر فضایل امام على(ع) مى افزاید و آن اینكه آن حضرت در میان مهاجرانِ نخستین و در میان جنگجویان بدر كه سمت فضیلت و برترى بر اصحاب دیگر حضرت رسول(ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستیده و با رسول خدا (ص) نماز گزارده است.
بنا بر روایتى دیگر چون آیه: و أنذر عشیرتك الأقربین (به خویشاوندان نزدیك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنا بر این دستور الهى فرزندان و نبیرگان عبد المطلب را كه نزدیكترین خویشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پیشتر از دیگران با من بیعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و این سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط امام على(ع) برخاست و آن حضرت را تأیید و تصدیق كرد و حضرت رسول (ص) فرمود: این مرد، برادر من و وصى من و خلیفه من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت كنید.
خوابیدن در جای پیامبر (ص)
بنابر روایات سیره نویسان، در شبى كه قریش قصد داشتند به خانه حضرت رسول(ص) بریزند و او را به قتل برسانند، پیامبر(ص) آن شب به تعلیم جبرئیل در بستر خود نخوابید و به على(ع) گفت در بستر من بخواب و این پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابو بكر از مكه بیرون رفت و امام على (ع) در رختخواب او خوابید.
كفار قریش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مىپنداشتند كه آنكه خوابیده است خود حضرت رسول (ص) است. نزدیك بامداد امام على آن پارچه را به یكسو افكند و قریش به اشتباه خود پى بردند. اما دیر شده بود زیرا حضرت رسول(ص) از مكه بیرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پیش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پایان رساندن این مأموریت از مكه بیرون رفت و به حضرت رسول(ص) پیوست.
ازدواج با فاطمه(س)
در سال اول یا دوم یا سوم هجرى، حضرت رسول(ص) فاطمه(س) را به امام على(ع) تزویج كرد. بنا بر بعضى روایات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقیه و نیم نقره است (هر اوقیه چهل درهم است) و گفته اند كه مهر دختران دیگر حضرت رسول(ص) نیز به همین مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه(س) اقوال دیگرى هم ذكر شده است كه باید به كتب مفصل رجوع كرد.
بنا بر بعضى از روایات ابتدا ابوبكر و عمر از حضرت فاطمه(س) خواستگارى كرده بودند، ولى حضرت رسول(ص) پاسخ رد به ایشان داده بود. در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرى حسن بن على(ع) از این ازدواج بوجود آمد و در سوم شعبان سال چهارم هجرت تولد حسین بن على (ع) اتفاق افتاد.
غزوات
بنا به روایات، حضرت امیر(ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست امام على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) امام على(ع) را به جاى خویش در مدینه گذاشت و این امر موجب بروز این شایعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت امام على(ع) خوشدل نیست. امام على(ع) این شایعه را با آن حضرت در میان نهاد و آن حضرت سخن بسیار معروف خود را «أ ما ترضى أن تكون منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی» (آیا نمى خواهى كه پایگاه تو نزد من مانند پایگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پیامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
اگر در احوال موسى(ع) و هارون(ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون(ع) برادر و نزدیكترین شخص به موسى(ع) بوده است، پس با این مقایسه كه حضرت رسول(ص) فرمودند، شكى نمى ماند كه او امام على(ع) را نزدیكترین شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.
شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سیره و حدیث اهل سنت مشحون از شرح دلاوریهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى گردد كه در این جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلم به دست حضرت على(ع) كشته شده اند و این عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آیا به دست امام على(ع) كشته شده اند یا كسان دیگر و بجز كسانى هستند كه امام على(ع) در قتل ایشان، با دیگران مشاركت داشته اند.
در جنگ احد هنگامى كه عده زیادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ایشان گریختند، امام على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در این جنگ نیز عده اى از سران قریش به دست آن حضرت به قتل رسیدند. از آن جمله عبد الله بن عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طایفه بنى عبد الدار بود كه لواى قریش به دست او بود. عبد اللّه بن حمید بن زهیر از طایفه بنى اسد و ابو امیة بن ابى حذیفة بن المغیرة از طایفه بنى مخزوم نیز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امیر (ع) كشته شدند.
قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خیبر حضرت رسول(ص) علم سفید خود را به ابو بكر داد و او را براى گرفتن یكى از قلاع خیبر فرستاد. ابو بكر بى آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نیز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گریز پا نیست و خداوند این قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام على(ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود این علم را پیش ببر تا خداوند فتح این قلعه را به دست تو ممكن گرداند.
امام على(ع) علم را بگرفت و به نزدیك قلعه رفت و با مدافعین قلعه به جنگ پرداخت. یكى از ایشان ضربه اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بینداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگید كه خداوند فتح را نصیب او كرد.
در غزوه حنین كه افراد قبایل هوازن از شكافها و گردنه هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گریز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول (ص) را ترك نكرد امام على (ع) بود.
سوره برائت
حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه آیات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در این سال مشركان نیز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول(ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابو بكر جبرئیل به دستور خداوند از پیغمبر خواست تا امام على(ع) را مأمور ابلاغ كند.
بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماه هاى حرام دیگر حق نزدیك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ایشان اعلام جنگ شده بود و نیز كسانى از مشركین كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پایان مدت مذكور در معاهده مى توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف كنندگان از جنگ تبوك نیز اشاره شده بود.
چون این سوره نازل شد، كسانى به آن حضرت گفتند كه این سوره را توسط ابوبكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ایشان فرمود كه به من امر شده كه این سوره را یا خود یا به توسط یكى از اهل بیتم اعلام كنم، بعد امام على(ع) را مأمور كرد كه این سوره را در ایام حج براى مردم بخواند.
غدیر خم
حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحیه رابغ در نزدیكى جحفه در موضعى به نام غدیر خم، مردم را پیش از آنكه پراكنده شوند و به دیار خود روند جمع فرمود و خطبهاى خواند و در آن خطبه این كلمات بسیار مشهور را درباره حضرت امیر(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولایش بوده ام على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و یارى ده آنكه او را یارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).
سقیفه بنى ساعده و بیعت با ابوبكر
پس از رحلت حضرت رسول(ص) پیش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قریش و انصار در مدینه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابو بكر بیعت كردند.
در این موضوع میان اهل سنت و شیعه سخن بسیار گفته شده است. اما دو امر در اینجا قطعى است: یكى آنكه با ابوبكر بیعت كردند و او به جانشینى پیغمبر اسلام (ص) برگزیده شد و دیگر آنكه شیعه از همان آغاز این بیعت را درست ندانسته و جانشینى بلافصل حضرت رسول(ص) را حق حضرت على(ع) مى دانند. پس نزاع میان شیعه و سنى در واقعیت تاریخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نیست، نزاع در مسأله تعیین حق است كه در اینجا یك مسأله اعتقادى دینى است.
آنچه از خطب و سخنان حضرت امیر(ع) برمى آید این است كه ایشان همواره خلافت را حق خود مى دانستهاند و هیچكس را براى اینكار سزاوارتر از خود نمى دانسته اند. البته ایشان ناگزیر با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كردهاند و این براى حفظ مصالح مسلمین یعنى پرهیز از ایجاد خلاف و نفاق میان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعیین حق مسأله دیگرى است.
علماى اسلام در اینكه آیا امامت امرى الهى است و تعیین آن باید از جانب خدا و از راه نص باشد و یا اینكه امرى سیاسى و دنیوى است و منوط به انتخاب و تعیین اهل حل و عقد است، اختلاف كردهاند. علماى شیعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مى دانند كه باید به تعیین الهى باشد و این تعیین از راه نص پیغمبر یا امام معصوم صورت مى گیرد.
پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا یا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مىروند و مىگویند كه این برگزیده الهى یا منتخب مردم، باید چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرایط چه كسى یا كسانى بوده اند.
مسأله از هر جنبه كه نگریسته شود این امر محرز و قطعى است كه امام على (ع) در نظر كافه مسلمین از جمله اشخاص ممتاز و برجسته اى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شایستگى ایشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ایشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسأله اى است كه از لحاظ تاریخى قابل طرح و بحث است.
علت اصلى جریان سقیفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابوبكر را باید در تعصبات قومى و قبیله اى كه عامل و محرك اصلى و انگیزه پشت پرده بسیارى از جریانهاى سیاسى تاریخ اسلام بوده است جستجو كرد.
از شرح كوتاهى كه از واقعه سقیفه بنى ساعده در دست است برمى آید كه از مدتها پیش رقابتى نهانى میان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدینه بودند مقدم مى دانستند، زیرا فضل تقدم در اسلام و خویشى نسبى با حضرت رسول(ص) را منحصر به خود مى دانستند و خویشاوندى در نسب مهمترین عامل در مناسبات انسانى در میان قبایل است. انصار مدعى بودند كه پیغمبر(ص) و مهاجران را پناه داده اند و اگر آنها اینكار را نمى كردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعیف و اقلیت ناتوان اسلامى مى آورد. مذاكرات سقیفه این رقابتها و امیال درونى را آشكار مى سازد.
اما به جز رقابت شدید میان انصار و مهاجران مكه، در میان هر یك از این دو گروه نیز رقابت شدید طایفگى و قبیله اى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى میان اوس و خزرج در مدینه پیش از هجرت حضرت رسول (ص) كاملا التیام نیافته بود و هر جا فرصتى پیش مىآمد اثر كینه هاى قدیم ظاهر مىشد. رقابت میان طوایف مختلف قریش نیز همچنان برقرار بود و طوایف ضعیفتر قریش مانند تیم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوایف نیرومند بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمى تافتند.
در این میان بزرگان قریش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سیاسى قویتر و اطلاعات و تجارب سیاسى بیشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سیاسى آینده بهتر آماده ساخته بودند.
سه تن از افراد قریش كه از قبایل ضعیفتر قریش ولى شخصیتهاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطه همین شخصیت ممتاز خود نفوذ فراوانى در میان یاران حضرت رسول(ص) داشتند در این بازى قدرت برنده شدند: ابو بكر از طایفه تیم و عمر از بنى عدى و ابو عبیده جراح از طایفه فهر (از قریش ظواهر).
ما از لحاظ تاریخى از اتحاد این سه شخصیت خبر نداریم، اما داستان سقیفه از این اتحاد پرده برمى دارد. این سه تن با مهارت و توانایى سیاسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اولا از رقابت میان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند و ثانیا زمان را - به جهت غیبت امام على(ع) و عباس كه مشغول امر تغسیل و تجهیز و كفن و دفن پیكر رسول الله(ص) بودند - غنیمت شمارند زیرا استدلال عمده ابو بكر و عمر بر این پایه بود كه مهاجران چون خویشان و نزدیكان حضرت رسول(ص) هستند پس خلافت حق ایشان است.
اگر حضرت على(ع) در این مذاكرات حضور داشتند، فرد برجسته موضوع این استدلال ایشان بودند و نظرها پیش از آنكه متوجه ابو بكر و عمر شود متوجه امام على(ع) مى شد كه هم سابقه فداكاریش در اسلام بیشتر بود و هم نزدیكترین فرد به رسول خدا(ص) بود. ابو بكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خویشاوندى با حضرت رسول(ص) را پیش كشیدند و در آن مجلس همه متوجه خود ایشان گردیدند. مسأله خویشاوندى سببى و نسبت قبیلهاى در نظام قبیله اى اهمیتى شگرف دارد.
در میان مشاجره و بحث، ابوبكر گفت اینك عمر و ابو عبیده با هر كدام كه خواستید بیعت كنید. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى گیریم دست دراز كن تا بیعت كنیم! چون آن دو خواستند بیعت كنند، بشیر بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بیعت كرد، زیرا مى ترسید سعد بن عباده كه او نیز از خزرج بود به خلافت برسد.
بدین ترتیب رقابتهاى میان طایفه اى و قبیله اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جریان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسیدند.
این اتحاد سه گانه نیرومند همچنان برقرار ماند. ابو بكر در حین وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و یا بزرگان قریش را مدخلیتى دهد، وصیتى نوشت و عمر را به خلافت برگزید. عمر نیز به هنگام مرگ در حالى كه گریه مىكرد گفت اگر ابو عبیده جراح زنده بود این كار خلافت را به عهده او مى گذاشتم!
قصه شورى
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را میان شش تن از اصحاب رسول خدا(ص) كه به قول خودش حضرت از ایشان راضى بود به شورى گذاشت و ابو طلحه انصارى را با پنجاه تن بر ایشان بگماشت و سه روز به ایشان مهلت داد تا یكى را از میان خود برگزینند و اگر پنج تن یكى را برگزیدند و ششمى رأى ایشان را نپذیرفت كشته شود و اگر چهار تن بر یكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر یكى و سه تن بر دیگرى اتفاق كردند عبد اللّه بن عمر یكى را از آن دو برگزیند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در میانشان عبد الرحمن بن عوف باشد قولشان ترجیح دارد و اگر آن سه تن دیگر نپذیرفتند كشته شوند.
این تركیب و ترتیب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مىساخت و حضرت امیر(ع) از همان آغاز، این امر را پیشبینى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زیرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مىگرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبیله بنى زهره بود و در هر جانب كه عبد الرحمن بن عوف بود مى ایستاد و چون عمر گفته بود كه عبد الرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجیح دارد، یقین بود كه آراء این سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن دیگر (یعنى طلحه و زبیر) براى او فایده اى نخواهد داشت.
اكنون باید دید كه اگر عمر این شش تن را به یك چشم مىنگریست چرا رأى عبد الرحمن بن عوف را بر آراء دیگران ترجیح داده بود و چرا این مقام را به دیگران نداده بود.
پاسخ شاید این باشد كه او مى دانست رقابت واقعى میان امام على (ع) و عثمان خواهد بود، پس امام على (ع) در یك سوى و عثمان در سوى دیگر واقع مىشوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام على (ع) نخواهد بود، زیرا طلحه از طایفه تیم بود كه ابو بكر از آن طایفه بود و امام على (ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مىدانست و به همین جهت طایفه تیم، طایفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نیز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبیله او، با او خواهد بود و عبد الرحمن جانب خویشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سیاست و تدبیر خود تركیب و ترتیب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئولیت خلافت عثمان و پیامدهاى آن را از خود سلب كند.
بدین ترتیب بار دیگر رعایت مصالح سیاسى و سیاست قبیله اى و عشیره اى، بر رعایت جانب حق غالب آمد و با این همه این عمل در زیر پوشش ظریف دین و حمایت از دین انجام گرفت.
خلافت امام على (ع) و ترجیح حق بر سیاست
عثمان در آخر سال بیست و سوم یا آغاز سال بیست و چهارم هجرى بر حسب ترتیبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسید و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسید. داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاریخ مذكور است، آنچه مسلم است این كه امام على (ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به این امر رضایت داشت. اما به محض اینكه به خلافت رسید، خون عثمان مسأله مهم سیاسى علیه او گردید.
ز آنجا كه در مدینه و اساسا در میان مسلمانان كسى شاخصتر و سزاوارتر از امام على (ع) براى خلافت نبود، به همین جهت مردم مدینه او را به خلافت برداشتند، ولى بسیارى از بزرگان مدینه او را دوست نمىداشتند و مىدانستند كه على پیش از آنكه اهل سیاست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول «أقضاكم علی» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صد در صد صادق است. به همین جهت بیشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. این عده ایام عمر و سختگیریهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذیرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بیت المال خو كرده بودند.
سخاوت و گشاده دستى از صفات بارز امام على(ع) بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در این اموال عدل و احكام اسلامى را رعایت مىكرد. این امر نمى توانست مایه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دینار بىاستحقاق از او مىگرفتند و از این راه ثروتهاى بیكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبیر و معاویه و عمرو بن عاص و دیگران مىخواستند، در حقیقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پیش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ایشان را به اموال عمومى سر داده بودند.
معاویه كه با حكومت چندین ساله خود در دمشق موقعیت مستحكمى به دست آورده بود و از مدتها پیش خود را براى رسیدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعده ها آماده مى ساخت پیوسته از وضع عثمان و احوال مدینه به وسیله نمایندگان خود آگاهى داشت و مى دانست كه شورشیان و ناراضیان از هر سو روى به مدینه نهاده اند. او مىتوانست به یارى خویشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد.
طلحه و زبیر كه در مدینه بودند و نفوذ و اعتبار داشتند مى توانستند، دست كم به زبان، مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هیچكدام كوچكترین حركتى در یارى عثمان و دفاع از او مشهود نگردید و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت امام على (ع) فریاد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است و باید انتقام خون او را بگیریم.
پس آنچه این اشخاص را به مخالفت با امام على (ع) برانگیخت بیم و هراسى بود كه از خلافت و رفتار عادلانه او داشتند. امام على(ع) به جهت همین رفتار عادلانه و پیروى دقیق از حق از همان روز اول سیاست نرمش و انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سیاست سازش، فكر مخالفان و رقیبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعیت را محكم ساخت بر ایشان بتازد.
مغیرة بن شعبه و عبد اللّه بن عباس این نصیحت را روزهاى نخست به او دادند و توصیه كردند كه دست به تركیب حكومت و عمال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبیر و امثال ایشان شغلى واگذار كند تا به اصطلاح آبها از آسیا بیفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمال مىخواهد انجام دهد. اما امام على(ع) در پاسخ ایشان گفت كه او هرگز معاویه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ایشان مسلط نخواهد كرد، زیرا معاویه و امثال او، اهل دنیا و سیاست و نیرنگ هستند نه اهل دین و تقوا و عدل.
پس حكومت امام على(ع) حكومتى بود بر پایه عدل و تقوا و فضیلت و رعایت حق و ترجیح جانب مستمندان و ضعفا، نه بر پایه سیاست و رعایت مصالح دنیوى و به همین دلیل با طبع بیشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پرده حمایت از اسلام، حمایت از اموال و قبیله و قوم خود را مىدیدند، سازگار نبود و به همین دلیل دیرى نپایید و خلافت او اندكى بیش از پنج سال یا كمتر طول نكشید و در طول این مدت هم او را راحت نگذاشتند و او پیوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.
جنگ جمل
طلحه و زبیر كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بیعت با امام على(ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عایشه كه از مخالفان سرسخت امام على (ع) بود در مكه بود و با آنكه در حیات عثمان حمایتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام على(ع) را شنید سخت ناراحت شد و فریاد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است.
طلحه و زبیر در مكه محیط مناسبى براى خود یافتند و مخالفت عایشه را كه نفوذ زیادى در میان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام على (ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاویز كنند و پس از چیره شدن بر امام على(ع) امر خلافت را میان خود فیصله دهند.
آنها پس از مشورت تصمیم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بیت المال آنجا كه محل جمع و ذخیره قسمت مهمى از درآمد ایران بود و با تحریك و اغواى قبایل و اشراف عرب مقیم آنجا، نیروى عظیمى گرد آورند و امام على(ع) را از میان بردارند. پس عایشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده اى از مدینه راه افتاده به بصره رفتند.
در بصره عثمان بن حنیف كه نماینده امام على(ع) بود مانع ایشان شد و بعد آشتى گونه اى میان ایشان حاصل گردید. اما شبى بر سر او ریختند و او را اسیر كردند و موى ریشش را كندند و مى خواستند او را بكشند، اما چون برادرش سهل بن حنیف در مدینه بود ترسیدند كه او با یارى دیگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنیف برخیزد و خویشان ایشان را در مدینه بكشد.
پس او را رها كردند و به سراغ بیت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بیت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبیر بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه یك روز پسر زبیر و یك روز پسر طلحه امامت كنند.
امام على(ع) با شنیدن این اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسید نخست كس فرستاد و ایشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبیر نپذیرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ایشان فرستاد و به راه حق و پیروى از حكم الهى خواند، ولى این فرستاده را با تیر زدند و كشتند. پس به یاران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند.
چون حمله از جانب طلحه و زبیر آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در این جنگ طلحه به تیرى كه از كمین گشاده شده بود كشته شد و زبیر از میدان جنگ بیرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عده اى دور شتر عایشه را گرفتند و به سختى جنگیدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عایشه را با احترام در خانه اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدینه آماده كردند.
امام على(ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبد اللّه بن زبیر و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و دیگر بنى امیه بودند و فرمود كه به اموال ایشان دست نزنند و فقط اسلحه شان را بگیرند.
جنگ صفین
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال ۳۶ ه. ق. اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام على(ع) عبد اللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال ۳۶ وارد كوفه شد و نامه اى به معاویه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاویه كه از سالها پیش طرح حكومت خود را ریخته و موقعیت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اینكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مىخواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر امام على(ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدینگونه امر میان امام على (ع) و معاویه به جنگ منتهى شد. معاویه براى اینكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بیزانس آشتى كرد و این آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمین نمود.
امام على(ع) در پنجم شوال سال ۳۶ از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در این سفر نود هزار تن گفته اند. او از كوفه از راه مداین به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسید و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسیدند. معاویه نیز با لشكریان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفین واقع در كنار فرات رسید و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپایان بود اشغال كرد و سپاهیان امام على(ع) را از آب باز داشت.
سپاهیان امام على(ع) به فرموده او لشكریان معاویه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ایشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال ۳۷ جنگ نكنند.
پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشید و در آن عده اى از بزرگان طرفین كشته شدند. مشهورترین شخصى كه از سپاه امام على (ع) به شهادت رسید عمار یاسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول (ص) نیز بود. قتل او سبب وهنى براى معاویه گردید، زیرا مشهور بود كه حضرت رسول (ص) درباره عمار فرموده بود: تقتلك الفئة الباغیة (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاویه با تدبیر و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهیان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتیم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام على (ع) پاسخ داد: پس حمزه را نیز پیامبر (ص) كشته چون او حمزه را به میدان نبرد آورده بود.
پس از چند روز جنگهاى سخت و خونین كه نزدیك بود شكست را نصیب سپاه معاویه سازد، معاویه با ابتكار عمرو بن عاص تدبیرى اندیشید و تفرقه و نفاق در میان سپاهیان امام على (ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نیزه كردند و یاران امام على (ع) را به پیروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. این تدبیر سخت مؤثر افتاد و عده اى از اصحاب حضرت امیر (ع) كه در رأس ایشان اشعث بن قیس كندى بود آن حضرت را ناگزیر به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.
علت اتحاد و یكپارچگى سپاه معاویه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام على (ع) را باید در این نكته دانست كه سپاهیان معاویه سالیان دراز از مدینه و مراكز سیاسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا (ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاویه نمىشناختند. معاویه با بذل و بخشش و با شكیبایى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در میان سپاهیان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود.
شام یكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهیان اسلام بود، زیرا در برابر دولت بیزانس قرار داشت و خلفا ناگزیر بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نیروى مهم و ورزیده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى یعنى مدینه نزدیك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول (ص) بودند و این اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند.
بنابر این در این دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقاید و سلیقه هاى مختلف وجود داشتند كه هر یك خود را از دیگرى كمتر نمىدید و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مى داند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى شناخت.
اگر چه شخصیت ممتاز امام على(ع) بالاتر از ایشان بود و این افراد موقتا تحت راهبرى ایشان درآمده بودند، اما این اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحریك و دسیسه اى مى توانست بر هم بخورد.
معاویه این را مىدانست و عزم ایشان را در همراهى با امام على (ع) با تطمیع و وعده هاى دنیوى و هدایاى مالى سست كرده بود و به همین جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نیت خود را عملى سازد. چون قرآنها بر سر نیزه رفت، عده زیادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على (ع) و معاویه هر كدام یك تن را براى حكمیت و حل و فصل نزاع برگزینند.
آنكه از سوى معاویه انتخاب شد از داهیان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قریش و هوش و درایت و فتنه انگیزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نیز به تدبیر او انجام شد. اما امام على (ع) را در انتخاب نماینده آزاد نگذاشتند. او مىخواست عبد اللّه بن عباس را كه به بصیرت و هوشیارى و دانایى معروف بود نماینده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافیان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از یاران وفادار و پایدار خود بود پیشنهاد كرد، ولى او را نیز نپذیرفتند و گفتند فقط ابو موسى اشعرى مىتواند نماینده ما باشد.
ابو موسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاویه و مشاور او بود، در جنگ بیطرفى گزیده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسیدن حضرت امیر (ع) به خلافت والى كوفه بود و مىدانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همین جهت مردم را از رفتن به جانب ایشان منع مىكرد. در ایام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبیر و كفایتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعیف بود.
اما بودن او از اصحاب حضرت رسول (ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بیشتر سپاهیان حضرت از قبایل یمانى و قحطانى بودند سران سپاه مىخواستند او را نماینده خود سازند، زیرا «اشعر» قبیله ابو موسى نیز از قبایل یمانى و قحطانى بود.
سرانجام حضرت بر خلاف میل خود مجبور شد كه او را به نمایندگى خویش در حكمیت برگزیند. نامه اى درباره حكمیت و تعیین حكمین به امضا رسید و قرار شد كه حكمین در ماه رمضان آن سال در موضعى میان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمین و ملاقات ایشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاریخ مذكور است.
در این حكمیت عمرو بن عاص آشكارا نیرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكمیت و احكام دین اسلام ابو موسى اشعرى را بفریفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگوید و على و معاویه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت دیدید كه این شخص از طرف خود امام على (ع) را از خلافت خلع كرد. من نیز او را خلع مىكنم و معاویه را به خلافت برمىدارم.
این رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتیم بر خلاف نص موافقت نامه درباره حكمیت بود، زیرا در آنجا نوشته شده بود كه «ما وجد الحكمان فی كتاب اللّه عز و جل عملا به و ما لم یجدا فی كتاب اللّه فالسنة العادلة الجامعة غیر المفرقة...» (طبرى، ۳۳۳۶/۱) .
اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود، آن كدام آیه قرآنى و یا سنت عادله نبوى بود كه حكم به خلافت معاویه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مىكرد؟ این عمل عمرو بن عاص نشان داد كه دیگر در میان مسلمانان، دوران پیروى از حق و حقیقت سپرى شده است و نیرنگ و خدعه جاى دین و وجدان را گرفته است و سیاست معاویه در وصول به قدرت از راه نیرنگ و فریب سیاست امام على (ع) را در سپردن راه حق و حقیقت به عقب زده است.
سیاست امام على (ع) و سیاست معاویه
جاحظ یكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانیه» و ترجیح و طرفدارى از ایشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سیاست امام على(ع) و سیاست معاویه نوشته است كه ابن ابى الحدید قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص ۲۳۸ به بعد) آورده است. در اینجا مختصرى از مقایسهاى را كه او میان سیاست امام على (ع) و سیاست معاویه كرده است نقل مى كنیم:
«بعضى از مدعیان عقل و تمییز مىپندارند كه معاویه ژرف اندیش تر و درست فكرتر و باریك بین تر از امام على(ع) بوده است، ولى چنین نیست. امام على(ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاویه بر خلاف آن رفتار مىكرد و هر گونه نیرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مىبرد. على(ع) مىگفت در پیكار با دشمن شما پیشگام مباشید تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراریان مروید و زخمیان را مكشید و درهاى بسته را مگشایید. اگر كسى در تدبیر به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول (ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبیر زیادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهیزگاریش جز از عمل و قول به چیزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نیرنگ و زرنگى دست مىزنند دست نمىزد».
پس سیاست معاویه سیاستى دنیوى بود كه بر پایه رسیدن به قدرت و ترجیح باطل بر حق و رعایت نكردن كتاب خدا و سنت رسول (ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. این سیاست مخصوص پیشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفیق هم مىانجامد، همچنانكه معاویه موفق شد. اما سیاست امام على (ع) سیاست الهى بود، بر پایه پیروى از محض حقیقت و كتاب خدا و سنت رسول (ص) و این در صورتى مىتوانست موفق باشد كه اطرافیان و بزرگانى كه با او بیعت كرده بودند نیز از این سیاست پیروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذیرند. اما چنین نشد و هوا و هوس یاران او و ضعف و سستى ایمانشان، با لجام گسیختگى معاویه در دین و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گردید و دست امام على(ع) را در اجراى حق بست.
ظهور خوارج
خوارج كسانى بودند كه بر امام على (ع) به جهت موافقت او با تعیین حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بیعت مردم بااو امرى الهى بود و او حق نداشت در این كار تن به حكمیت بدهد. شعار معروف ایشان «لا حكم إلا لله» بیانگر این مقصود بود. این شعار بنا به قول حضرت امیر (ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم إلا لله یعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هیچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانهاى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكمیت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ امر دیگرى است.
حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمین شرط كردیم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند «شرطت علیهم أن یحییا ما أحیا القرآن و یمیتا ما أمات القرآن». پس اعتراض خوارج كاملا بى مورد بود و آنان تحت تأثیر این شعار فریبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ایشان هیچ استدلال معقول بر نظریه و اقدام خود به جز همین شعار از ایشان دیده و شنیده نشد.
آنها در اعتراض خود به امام على (ع) نه به آیه اى استدلال كردند و نه به حدیثى و نه دلیل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وا مى ماندند فریاد برمى آوردند لا حكم إلا لله و این جمله ظاهر فریب كه اصل آن از قرآن است (إن الحكم إلا لله) و معنى و مورد آن چیز دیگرى است، دستاویز این طایفه گردید.
در اینجا باید به فرقى كه میان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگیزه ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا(ص) و تابعین به بیان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در میان سپاه شام افراد برجسته اى از اصحاب یا تابعین وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در میان ایشان دیده مى شد كسانى نبودند كه احساسات دینى عمیق داشته باشند.
آنان فقط سپاهى بودند و با جیره و مواجب سرشارى كه معاویه به ایشان مىداد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى طالب(ع) بجنگند. در ایشان درد و تعصب دینى مشهود نبود و اگر تعصب شدیدى وجود داشت همان عصبیت طایفه اى و قبیله اى بود. بر خلاف مردم عراق یا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصیرت در دین مىدانستند و مىپنداشتند كه اقداماتشان اساس و پایه اى دینى دارد. اما این بصیرتِ ادعایى سطحى بود، زیرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقیده خود برگشتند و عده زیادى از دیگران هم در جریانهاى سیاسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دین و حق ترجیح مىدهند. رفتار بعدى آنها با امام على (ع) و فرزندانش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) شاهد این مدعا است.
خلاصه آنكه عده اى از كسانى كه تحت تأثیر این شعار بودند دور هم جمع شدند و عبد اللّه بن وهب راسبى را بر خود امیر ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بیرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنویسند تا ایشان نیز به آنها در محل مذكور بپیوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امیر (ع) جنگیدند چهار هزار نفر گفته اند.
در این هنگام امام على(ع) در نخیله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاویه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجیع خوارج به ایشان رسید از جمله اینكه آنها عبد الله بن خباب را كه مردى بى آزار بود به جرم طرفدارى از امام على(ع) كشته بودند و به این اكتفا نكرده زن آبستن او را نیز به قتل رسانده بودند. اطرافیان امام على (ع) از او خواستند كه نخست به دفع ایشان بپردازد.
حضرت روى به ایشان نهاد و نخست قیس بن سعد بن عباده و ابو ایوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ایشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسیدن خوارج حضرت یك بار دیگر خواست ایشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدایت آورد و با عبد اللّه بن الكواء كه یكى از بزرگان ایشان بود محاجه اى كرد كه تفصیل آن در كتب تاریخ مذكور است. عبد اللّه بن الكواء در این محاجه مغلوب شد ولى تسلیم حق نگردید. حضرت ناچار به جنگ با ایشان شدند و در این جنگ همه ایشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امیر مىخواست كه به جنگ معاویه برود ولى یاران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.
شهادت
امام على(ع) به جمع سپاه مشغول شد، ولى معاویه، او و اطرافیان او را آرام نمى گذاشت و دسته هایى براى غارت و ارعاب مردم عراق به اطراف كوفه مىفرستاد. حملات این دسته ها كه در تاریخ بنام «الغارات» معروف شده است چنان مؤثر بود كه روزى امام على (ع) از غایت دلتنگى فرمود: «إن هی إلا الكوفة أقبضها و أبسطها» (دیگر چیزى جز كوفه براى من باقى نمانده است كه آن را مىگیرم و رها مىكنم، یا مىنوردم و پهن مى كنم). خوارج نیز كه زخم خورده بودند به تبلیغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه مىدادند و این تبلیغات و كینه جویى ها سرانجام به توطئه اى منتهى شد كه موجب شهادت آن حضرت گردید.
بنا بر روایات موجود چند ماه پس از واقعه نهروان سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند كه امام على(ع) و معاویه و عبد اللّه بن عاص را یك شب بكشند. آنكه قتل امام على(ع) را به عهده گرفته بود عبد الرحمن بن ملجم مرادى بود. او به كوفه آمد و در آنجا زنى را به نام قطام از قبیله تیم الرباب كه پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند ملاقات كرد. چون زنى زیبا بود ابن ملجم از او خواستگارى كرد و او مهر خود را یك بنده و یك كنیز و سه هزار درهم و كشتن امام على(ع) تعیین كرد.
ابن ملجم كه خود براى این كار آمده بود پذیرفت و دو تن دیگر به نام وردان و شبیب بن بجره با او همدست شدند و در شب نوزدهم رمضان سال ۴۰ ه. ق هنگام نماز بر آن حضرت حمله كردند و ابن ملجم با شمشیر بر فرق ایشان زد. این شمشیر كه آلوده به سم بود كار خود را كرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسید. شهادت ایشان روز بیست و یكم ماه رمضان بود. آن حضرت وصیت فرموده بود كه قاتل او را بیش از یك ضربت نزنند و او را مثله نكنند و در مدتى كه زنده است از همان غذایى كه خودشان مىخورند، به او بدهند. قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفى داشتند و جز خواص ایشان از آن محل كسى آگاه نبود و این قبر همان است كه در نجف در محلى به نام غرى است و اكنون زیارتگاه مسلمانان و مطاف شیعیان جهان است.
شخصیت و صفات
هر كه در تاریخ اسلام مطالعه كند و تاریخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصا در مسأله مهم امامت بررسى نماید و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دینى و مذهبى را بخواند، بى هیچ تأملى درخواهد یافت كه هیچ شخصیتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابى طالب (ع) مورد محبت و یا بغض واقع نشده است و هیچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است.
چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه میان مخالفان و موافقان او در گرفته است. سالیان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضایل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرین فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهیت بالا برده اند و قوم دیگر از او و پیروان او تبرى جسته اند.
این خود مىتواند دلیل این مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترین و پر اهمیتترین شخصیت عالم اسلام است و گر نه این همه هیاهو و غوغا براى چه كسى مى توانست باشد؟ ى گفته است: «آن اندازه از فضایل كه درباره على (از حضرت رسول ص) روایت شده است درباره هیچیك از اصحاب روایت نشده است.»
امام على(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستید و نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بود. از سوى پیغمبر (ص) به مقام ولایت و وصایت و خلافت برگزیده شد. پسر خوانده و پرورش یافته و تعلیم گرفته پیغمبر(ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبیر رسائل و مشاور و مأمور ویژه رسول الله (ص) بود.
صاحب شریعت او را برادر خود و سید عرب و سید مسلمین و امیر مؤمنین و قاتل ناكثین و مارقین و قاسطین و یعسوب دین و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صدیق و فاروق و عبقرى و ولى اللّه و ید اللّه و حجة اللّه و بهترین انسانها و دادگرترین داوران معرفى نمود. خلیل بن احمد فراهیدى در مقایسه امام على(ع) با سایر صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بیشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضایل او را كتمان كردند و با این همه شرق و غرب عالم پر از فضایل اوست».
در فضیلت على بن ابى طالب(ع) گفته اند كه آیات بسیارى در شأن ایشان نازل گردیده است از آن جمله روایتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس كه گفته است سیصد آیه از قرآن مجید در شأن امام على(ع) مى باشد.
علاوه بر این، فضایل و مناقب آن حضرت بطور كلى بر دو دسته است: دسته اول احادیث و روایاتى است كه از حضرت رسول(ص) درباره ایشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضیلت یك صحابى به همین معنى است كه حدیثى از رسول خدا(ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضایل امام على(ع) به این معنى اهل سنت و حدیث كتابهاى بسیارى تألیف كرده اند.
معروفترین حدیثى كه در فضیلت آن حضرت نقل شده است حدیث بسیار مشهور غدیر خم است كه باید آن را یكى از نصوص بر خلافت و وصایت آن حضرت شمرد. این حدیث شریف از صدر اسلام تا كنون الهام بخش شیعیان و محور افكار و ادبیات و حماسه و شعر و هنر ایشان است.
حدیث مشهور دیگرى نیز هست كه در قصه تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا(ص) به امام على(ع) فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی». نیز حدیث مشهور مؤاخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول (ص) در اوایل ورود به مدینه میان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر یك از ایشان را با یكى دیگر برادر خواند و خود را برادر امام على (ع) قرار داد و این امر در نظر هر مسلمان بالاترین شرف و فضیلت است. قصه مؤاخات در بیشتر كتب حدیث و سیره مذكور است، از جمله ابن هشام (۱۵۰/۲) و ابن سعد. (۳، ق ۱۴/۱)
از روایات عمده حدیثى است كه بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب آورده است و آن اینكه رسول خدا (ص) به امام على (ع) فرمود: «أنت منی و أنا منك» و نیز حدیث اعطاى لواء در روز خیبر كه پیش از این مذكور شد. در اینجا باید گفت كه بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب (ع) این حدیث را نقل كرده است اما مقدمه آن را - كه رسول خدا (ص) ابتدا به ابو بكر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو كارى از پیش نبردند و بعد آن جمله را بیان فرمود و فرداى آن روز لوا را به امام على (ع) داد - نقل نكرده است. پیداست كه جمله تأكیدیه «لأعطین الرایة غدا... » بدون مقدمه و ابتدا به ساكن نمىتواند باشد و این مقدمه همان است كه مذكور شد.
در فضایل صفاتش احادیث فراوان دیگرى از فریقین نقل شده است كه مشهورترین آنها عبارتند از: حدیث بدء الدعوة یا حدیث دار، حدیث سبق اسلام، حدیث سبق صلاة، حدیث بت شكنى، حدیث طیر، حدیث عایشه، حدیث ام سلمه، حدیث دروازه شهر علم و حدیث خندق.
دسته دوم از فضایل و مناقب آن حضرت فضایل نفسانى و معنوى ایشان است كه در سرتاسر زندگانى ایشان معروف و مشهود بود و این صفات و خصال چنان برجسته و نمایان بود كه كسانى حتى در ایام حیات ایشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ایشان را تا درجه خدایى بالا بردهاند.
درباره سخاوت و ایثار آن حضرت داستانها گفته اند. از صفات بارز ایشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول(ص) مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكیم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سیاسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نیز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترین و دانشمندترین و دادگرترین زمامدار تاریخ معرفى نمود.
امام على(ع) بنیانگذار علم نحو بود و بدین طریق زبان عربى را از سقوط حفظ كرد و آنرا به صورت زبان بین المللى اسلام درآورد. بعلاوه، كلام او نمونه اعلاى فصاحت و درس بلاغت است. سخن شناسان كلام آن حضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعریف كرده اند. در قوت استدلال و آرایش كلام و ترسل و رسایى و ایجاز و جامعیت و پند و موعظه نظیر نداشت و در هر باب كه زبان مىگشود آنرا به كمال مىرسانید.
براى تماشاى اعجاز بیان على باید به نهج البلاغه رجوع كرد و خطبه هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشویق به جهاد و نامههاى او را به معاویه و وصفى را كه از طاوس و خفاش و دنیا و خانه شریح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا باید دستور العملهاى امام على(ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابى بكر-استانداران مصر- و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضیان و سپاهیان و سایر مأموران دولت كه در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با دیگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه (ص) او را ولى اللّه و امیر المؤمنین معرفى كرد.
امام على(ع) نه تنها قهرمان میدان جنگ و سیاست و روحانیت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنیا را با همه عشوه ها و ترفندهایش شكست داد و مرگ را تحقیر كرد. او اسوه حسنه ایمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسلههاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مىپیوندند و درویشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكیه گاه خود مىشناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مىنهد، یا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقیده جانبازى مىكند نام امام على (ع) را بر زبان مىآورد.
ابن ابى الحدید گفته است نسبت علم كلام از راه اشاعره و معتزله به واصل بن عطا مىرسد و واصل شاگرد ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفیه بود و ابوهاشم این علم را از پدرش محمد بن حنفیه و او از پدرش على فرا گرفته است. (مقدمه شرح نهج البلاغه)
ما این مطلب را به این ترتیب درست نمى دانیم و این مقام را براى بحث در این مطلب مناسب نمىیابیم. ولى مدعاى ابن ابى الحدید را از راه دیگرى به اینگونه تصحیح مىكنیم كه نخستین كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصیح و بلیغ خود مسائل توحید بارى و صفات او را پیش كشید امام على(ع) بود و این مسائل است كه یكى از اسباب برانگیخته شدن اذهان جستجوگر و پایهاى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گردید.
ابن ابى الحدید نظیر این معنى را در فقه نیز به حضرت امیر(ع) نسبت مىدهد و آنچه به قطعیت مىتوان گفت این است كه حضرت نخستین كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلا هنگامى كه عثمان مىخواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچهاى به دنیا آورده بود حد بزند یا رجم كند، على(ع) مانع شد و به آیه «و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» استدلال كرد.
وجه استدلال این است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شیرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و این را باید به حداقل معنى كرد زیرا دوران شیرخوارگى ۲ سال یا بیست و چهار ماه است و این به دلیل آیه قرآن است «و الوالدات یرضعن أولادهن حولین كاملین» (بقره، ۲۳۳) پس مىماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظیر این استدلال فقهى تا آنوقت از كسى دیده نشده بود.
احكامى كه آن حضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بیان فرموده است معروف است و به همین جهت است كه عمر گفته بود «لا یفتین أحد فى المجلس و علی حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اینكه ابن ابى الحدید (۱۸/۱) مىخواهد فقه اهل سنت را از راه ابو حنیفه به حضرت صادق (ع) و از آن طریق به حضرت على(ع) برساند در كلیت و اطلاق آن درست نیست. زیرا اگر چه ابو حنیفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأیید آن حضرت نبود و مخصوصا در مسأله قیاس و رأى، فقه شیعه مباینت آشكارى با فقه ابو حنیفه دارد. اما فقه شیعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار(ع) است بىشك مأخوذ از حضرت امیر (ع) است.
حضرت على (ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بى طرفى در امر قضا بود. در سیره او آورده اند كه اگر چیزى مى خواست بخرد نخست از فروشنده مى پرسید كه آیا او را مى شناسد یا نه و اگر مى دید كه او را مى شناسد از او چیزى نمى خرید مبادا جانب او را رعایت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به یك چشم مى نگریست و تعصب قومى و قبیله اى نداشت. به همین جهت مردم عادى كوفه یعنى كسانى كه از غیر عرب و اهل كار و پیشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، بر خلاف بیشتر اشراف عرب كه به جهت همین امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و یكى از دلایل سستى ایشان در نصرت و حمایت از آن حضرت شاید همین امر بود.
درباره بیت المال بسیار سختگیر بود، رفتار او با دخترش زینب و برادرش عقیل معروف است. خلیفه پیش از او یعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبیله خود را در درجه اول از هر حیث بر دیگران ترجیح مى داد. همین روش تعصب نژادى بود كه معاویه و خلفاى بنى امیه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غیر عرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافیت عربى و از برگزیده ترین طوایف قریش باشد و در عین حال همه انسانها را از دیدگاه اسلام به یك چشم بنگرد كسى است كه شخصیتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافیایى خود دارد و در این شكى نتواند بود.
امام على(ع) در دوران شصت و نه ماهه خلافت خود در اجراى دقیق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظه اى نیاسود و در این راه از بذل جان نیز مضایقه نكرد. در شهر كوفه پیوسته در بین مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقاتها و بطور كلى مركز همه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوته عدالت امام على (ع) همه نابرابریهاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقلیم ذوب مى شد. چون طعم ستم را در مكه و در شعب ابوطالب چشیده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسیس محاكم شرع و تدوین قانون و استقلال قضات و تعلیم و تربیت ایشان تشخیص داد. براى حسن اداره دادگاهها و اجراى احكام، ضوابط بىسابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآید. قضات را مىآزمود و براى آموزش آنها سمینار تشكیل مىداد و دستور العملهاى روشن به طور انفرادى یا به صورت بخشنامه به ایشان مى فرستاد.
امام على(ع) تا وقتى فاطمه (ع) زنده بود زنى دیگر نگرفت و از او دو فرزند ذكور یعنى امام حسن(ع) و امام حسین(ع) داشت و پسر دیگرى از او به نام محسِّن داشت كه پیش از تولد از دنیا رفت. دو دختر نیز از حضرت فاطمه(ع) داشت كه یكى زینب كبرى و دیگرى ام كلثوم كبرى است.
پس از حضرت فاطمه(ع) زنى از طایفه بنى كلاب به نام ام البنین گرفت كه از او چند پسر به نامه اى عباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان داشت و همه در واقعه كربلا شهید شدند. از خوله دختر جعفر بن قیس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفیه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث دیگرى از زوجات دیگر داشتند كه تفصیل آنها در كتب تاریخ مذكور است.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین