یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بی بی سی از او پرسید: «تجربه ی تبعید چگونه است؟«گفت: «امروز من آینده را پشت سرگذاشته ام، بیماری وجودم را تحلیل می برد و مثل پدرم در غربت خواهم مُرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازه اش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمی کنم دیگر جنازه ی من هم به ایران برگردد.»
خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟»
شاه جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت درمی افتادم و شاید نمی بایست مسیر غربی ترقی را چنین می پیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن می کردم. بعضی کاباره ها و سینماها را تعطیل می کردم و با مواد مخدر مبارزه می کردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگی مان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».[1]
پی نوشت
[1] کتاب «حاشیه های مهم تر از متن»، ص 249 / به نقل از «ده دوران»، خاطرات میرازخانی، ص436
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین